_خانجون چیه پشتِ این نذرِ هر جمعه امامزاده صالح رفتناتــون با این پایِ نیمه جون و شیب و واشیب هایِ تجریش....؟
خانجون گل انداخت گونه هاشُ گفت: دختر چقدرِ تو فضولی آخه....
۱۴سالم بـود که دلم گیرِ آقاجونِ خدابیامرزِت شد....
و هنوز کلمه یِ"خدابیامرز" رو کامل ادا نکرده بغض چنگ میندازه به گلوشُ چین میخــوره همه جایِ ماهِ صورتش....
از اون روز و ساعتی که چشمم به چشمونِ سبزِ نجیبِ آقاجونت افتاد دیگه دلم فقط یه جا آروم میگرفت
پهلویِ همین امامزاده صالح....
یه نگاهی به من میندازه و اشک میدووه تو چشمایِ رنگِ شبشُ تکرار میکنه"پهلویِ همین امامزاده صالحُ سبزِ یادگاریِ چشمونِ تـــو"....
نمیدونم حکمت چیه که
میونِ هفده تا نوه یِ پری چهره و فرشته خــو این چشما ارثیه رسیده به تــویِ بلاگرفته که هی اشکِ چشمونِ کم سویِ منُ راه بندازی...
_خانجون؟
آقاجون که رفته، چرا هنوز پابندِ این نذری...؟
+از جلو چشمام رفته، از دلـم که نرفته...
این نــذر
بامن میاد تــو گور....
یا شاید...
یه جایی که بندِ دلت گره خــورد به یه جفت چشمِ نجیب ارث برسه به تـــو....
#فاطمه_صابری_نیا #سلام_صبح_قشنگتون_بخیر#جمعه_تون_شاد_شاد_شاد
...